یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود،

هر چند آنقدری نبود که اساسا بتوان گفت «بود» ...

درست که بودنش همواره به نخی ( که نه، به مویی ) بند بود ...

قبول که «بودن» همیشه ترسناک تر از «نبودن» است ( همانطور که«داشتن» هراسناک تر از«نداشتن» ) ...

اما به هر حال یکی بود ...

و حالا که «یکی نبود» حکم می راند،

مبارک آنهایی که حس خوبِ «داشتن» برایشان خالی ترین است و لذت هایشان را در تخریب داشته های دیگران می جویند،

مبارک همه ی انسانهایی ( گرگ هایی ) که فرصت طلبانه از سکوت من بالا رفتند و بی شرمانه از نگاهم پریدند،

... و امروز افسوس روزهای اعتماد و دلواپسی در قبال مدعیان امانت داری، معرفت، و البته رفاقت ... سوداگران کینه و نفرت.

یکی «بود» یکی نبود ...